سلام به روی ماه دوستای بلاگی عزیزم

ما رو نمیبینید خوبید؟خوشید؟

مرسی از همه منم خوبم

حسادت من از اینجا شروع میشه:

یه دختری توی این طبقه بلوک مون هست گیر داده من بهش حسادت می کنم

قضیش اینه یه شب کتریشون رو گاز بود و جوش اومده بود شعلش هم کم بود بهش گفتم ببخشید میشه بردارید

گفت نه ما باید آب چایی مون زیاد بجوشه گفتم خب حداقل شعلشو زیاد کن

بعد خودم اومدم شعله رو زیاد کنم خاموش شد اونجا که کلی بهم حرف زد که بیشعور و فلان و فلان هیچی نگفتم

بعد یه روز فقط منو اون تو سرویس بهداشتی بودیم بلند گفت بترکه چشم حسود:| بازم سکوت

چند وقت قبل من دستم سوخته بود این دختر اینقد پیگیر بود و روش درمان میداد که من تعجب کردم گفتم این چشه.

امشبم توی راهرو  از کنار هم رد شدیم بلند گفت حسود:|

اصلا قلبم وایساد،شوکه شدم،رفتم آشپزخونه پیش دوستم کامل هنگ بودم:!!!!!!

دوستم گفت خب ازش میپرسیدی ببینی با کیه

برگشت آشپزخونه گفتم ببخشید چیزی گفتی نشنیدم گفت نه من حرفی نزدم گوشات مشکل داره حتما برو دکتر!!!!

نه هم رشته ای منه،نه هم دانشکده ای، نه همچین پلنگیه و نه اصلا من میشناسمش

موندم من به چی این حسودیم میشه!!!

کسی هست منو کمک کنه؟؟؟

این تابستون خوابگاه بگیره من اتاقمو عوض میکنم:((((


مشخصات

آخرین جستجو ها